جدول جو
جدول جو

معنی بن وره - جستجوی لغت در جدول جو

بن وره
از پایین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند ورغ
تصویر بند ورغ
بندی که با چوب و علف یا سنگ و خاک برای رساندن آب به زراعت جلو آب ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
بنلاد، بنیاد، پشتیبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکوره
تصویر باکوره
میوۀ نارس، میوۀ نورسیده، نوبر، اول چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ)
گیاهی است، بنام هزارچشم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تأنیث باکور. اول از هر چیز. ج، بواکیر، باکورات. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جماعت و دستۀ گاوان. و این از اسماء جمع است مانند باقر. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). باقور.
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ رِ)
دهی است از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ هَِ)
مرکّب از: بر فارسی + وجه عربی، بطور. بطریق . (ناظم الاطباء)، بر سبیل : سیم کافی ناصح که خراج و جزیت... بر وجه استقصاء بستاند. (کلیله و دمنه)،
- بر وجه تعجیل، بچابکی. بطور چابکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
بندوی: و او را دو خال بود (اپرویز) ، یکی بندویه نام و دیگر بسطام نام. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). و بندها بندویه بن سنفاد خال کسری پرویز بنا کرده است. (تاریخ قم ص 74)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ وَ)
دهی از بخش قلعه زراس است که در بخش شهرستان اهواز واقع است. و دارای 106تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
نباتی است که مانندکشوث بر درخت زیتون و بادام و انجیر پیچیده می شود وگرم و خشک است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَهْ)
مرکّب از: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز:
بغرض دوستی مکن که خواص
درس والتین بی شره نکنند.
خاقانی.
رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نُو / رِ)
بنلاد است که بنیاد و بنای عمارت و دیوار باشد. (برهان) (آنندراج). بنیاد و بنای عمارت و دیوار. (ناظم الاطباء) : اس. بنیاد. (زمخشری) :
تو صدر آن سرا از پی که باشد
ز فضلش سقف و از دانش بنوره.
بدیع
لغت نامه دهخدا
(زِ رِهْ)
مرکّب از: بی + زره، که زره ندارد. حاسر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بُرْ رَ)
نان. خبز. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام جزیره ای است در جانب شمالی که شنقار را از آنجا آورند. و شنقار پرنده ای است سفید و شکاری ازجنس سیاه چشم، و گویند مردم آن جزیره همه زال و سفیدموی میباشند. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / فَرْ رَ)
مرکّب از: بی + فره، بی شوکت. بی فر. بی شکوه:
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخند و نافرزان.
بهرامی.
و رجوع به فره شود، ناقواره. پارچه و قماش که از قدر حاجت بیشتر یا کمتر است. پارچه که یا ناقص و یا زائد از جامۀ مقصود باشد. (یادداشت مؤلف)،
- بی قواره بریدن، نه باندازه برش دادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از با تره
تصویر با تره
دف دایره
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلتهای موسیقی ذوی الاوتار که دسته ای دراز و کاسه ای کوچک مانند سه تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
(ماده نر) نوبر نو باوه زود رس اول هر چیز، میوه نورس نوبر، جمع باکورات بواکیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
بنای عمارت و دیوار بنیاد بنلاد
فرهنگ لغت هوشیار
بند و سدی باشد که با چوب و علف و خاک و گل در پیش آب بندند تا آب بلند شود و بزراعت رود. توضیح این ترکیب بصورت (بندروغ) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنادره
تصویر بنادره
جمع بندار، پارسی تازی شده بندارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجاره
تصویر بنجاره
فروشنده غله برای اردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیوله
تصویر بنیوله
یونانی تازی شده هزار چشم از گیاهان معین هزار چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شره
تصویر بی شره
بی آز و طمع، بدون حرص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با سره
تصویر با سره
ترشروی، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکوره
تصویر باکوره
((رِ یا رَ))
اول هر چیز، میوه نورس، نوبر، جمع باکورات. بواکیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
((بُ وَ رَ یا رِ))
بنای عمارت و دیوار، بنیاد، بنلاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بن پاره
تصویر بن پاره
عنصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بن واژه
تصویر بن واژه
مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره
زیرچشمی نگاه کردن، چپ چپ نگاه کردن، از زیر و قسمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
از آغاز
فرهنگ گویش مازندرانی
لهیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی